رافائل تنها

ساخت وبلاگ
میخوام یه داستانی از گذشته براتون تعریف کنم. اما قبلش دونستن چند نکته ضروریه.۱_ من سال ۷۷ دقیقا بعد از اتمام پیش دانشگاهی با وجود رتبه ی  هزار و هشتصدی تو یکی از شهرستانهای سردسیر کشور لیسانس یکی از رشته های علوم پایه(البته صنعتی) قبول شدم. اون سال خیلی ها از نتایج کنکور ناراضی بودند و اکثر رشته های پذیرفته شده با رتبه ها همخونی نداشتند. من با وجود اینکه شاگرد بسیار زرنگی بودم و خیلی ها اصرار داشتند که غیر از رشته های پزشکی چیز دیگری رو انتخاب نکنم ولی چون از پشت کنکور موندن به شدت بدم میومد(خنگ بودم دیگه) برخلاف حرف دبیران و پدر، رشته مذکور رو انتخاب کرده بودم و البته فکر میکردم حداقل تهران پذیرفته میشم که خوب، قسمت نبود و راهی شهر سردسیر شدم. جمعا بیست دانشجوی دختر بودیم و هفت دانشجوی پسر. پسرها همه از شهرستان های گمنام و محروم و از لحاظ فرهنگی و طبقاتی خیلی با خانواده من فرق میکردند. لازم به ذکره که تا سال آخر ما حتی با همکلاس های پسرمون همصحبت هم نمیشدیم چون اکثرا بسیار شیطون و متلک پرون و تا حدودی برای اون دوره و زمونه، بی ادب  بودند.۲_  یکی از بزرگترین عشق های زندگ رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 10:37

همه خوابند و ما سر کاریم......

دلم یه مسافرت دونفره با همکلاسی میخواد.

دلم یه خونه ی دنج و کوچولو و آفتاب گیر میخواد.

دلم یه گربه ی راشن بلو میخواد.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 10:37

در حال حاضر که ساعت نه صبحه، بنده از داخل رختخواب به شما صبح جمعه رو به خیر میگم.  نمیدونم چرا حوصله بیرون اومدن از رختخواب رو ندارم. شاید چون سه شنبه همه ی کارهامو کردم و دیگه هیچ کاری برا امروز ندارم.اصلا چه معنی میده سه شنبه تعطیل باشه. من روزها رو قاطی کردم. امروز اصلا شبیه جمعه ها نیست. صبح زود بیدار شدم و فکر کردم خواب موندم، بعد یادم افتاد امروز جمعه است و تعطیل. راستی براتون گفته بودم فیلم سومی هم خریدم. اسمش: یحیی سکوت نکرد.برخلاف دو تا فیلم دیگه، این یکی به دلمان نشست. شاید به دلیل داستان ملموس و بازی قشنگ خانم معتمدآریا. ته داستان یه جورایی باز بود ولی خوب فیلم به هدفی که راوی براش تعریف کرده بود دست پیدا میکرد. فیلم قشنگی بود. (البته از نظر من)پ.ن۱: دیشب با هستی و آقای میم و خرمالو جون رفتیم خیابون گردی و از حراج پنجاه درصدی پاتن جامه برا خودم شلوار لی خریدم با قیمتی باورنکردنی و ررا همکلاسی هم یه تی شرت آستین بلند. آقای میم هم دو تا شلوار خرید و کلی مارو بابت شلوارهای انتخابیش خندوند. با اینکه به فروشنده میگفتیم این آقا رسمی و کلاسیک لباس میپوشه و رنگ های شاد نمی رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 10:37

اون حرف میزد و من درحالی که بغضم رو فرو میخوردم  تو دلم میگفتم: خدایا سپاسگزارم که هست تا حتی با این حرفاش دلم رو به درد بیاره.بهش میگم: باور کن زیاد خوب نیستم. درد زانوهام زیاد شده و توان حرکتیم خیلی کم شده.بهم میگه: رفتی دکتر و دیدی که سالمی.بهش میگم: مادر من، وقتی نمیتونم زانوهامو خم کنم، وقتی نمازمو نشسته میخونم، وقتی گاهی از شدت درد نمیتونم رو پاهام بایستم، یعنی سالم نیستم، فقط دکترها هنوز کشف نکردند که چم شده. بهم میگه: دیدی که نوار عصب و عضله هم گرفتی و آزمایش هم دادی و فیزیوتراپی هم رفتی و دکتر گفت هیچیت نیست. باید بی خیال باشی. اینا همش از تنهاییه.توی دلم میگم: زمانی هم که از درد سنگ کیسه صفرا به خودم میپیچیدم و هیچ دکتری نمیفهمید مشکل کجاست تو همین حرفو میزدی و میگفتی همش عصبیه.ولی ترجیح میدم سکوت کنم و با خودم میگم: خدایا سپاسگزارم که مادری دارم که حداقل حالم رو میپرسه. سپاسگزارم که با وجود این همه درد و بیماری های جورواجور، بازم یکی هست که دوستم داشته باشه.خدایا سپاسگزارم که خونه ی آرومی دارم که روز جمعه رو توی اون به راحتی استراحت کردم.سپاسگزارم که هنوز میتونم را رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 10:37

دیشب به همکلاسی میگم: مردم میگن آدما هرچقدر هم که عاشق هم باشند، بعد از چند سال زندگی کردن در کنار هم ، از هم خسته میشن. میگه: اگه واقعا همدیگه رو دوست داشته باشند، این اتفاق نمیفته. این برا اوناییه که همدیگه رو از روی ظاهر ، پول و دارایی، موقعیت اجتماعی و ... انتخاب میکنند. نه از روی علاقه ی واقعی.به حرفش فکر کردم . درسته. اگه واقعا واقعا یکی رو برا خودش بخوای، تمام کارهاش برات دلنشین میشه. اما اگر اول انتخابش کنی و بعد روی رفتارش قضاوت کنی، کم کم دلت رو میزنه و ازش سرد میشی.مردها و زن ها با بالا رفتن سنشون خیلی تغییر میکنند. وقتی همنشینانشون عوض میشند، وقتی تو جایگاه های اجتماعی متفاوتی قرار میگیرند، وقتی بزرگ میشن، خیلی تغییر میکنند و اون وقته که ممکنه دیگه همسرشون اونها رو راضی نکنه. چرا؟ چون به موازات هم بزرگ نشدند. بلکه هر کدوم در جهتی که خودش دوست داشته رشد کرده. وقتی یه نفر رو دوست داریم باید اجازه بدیم دوست داشتنمون در کنار خودمون رشد کنه و بزرگ بشه. نه اینکه فقط به خودمون فکر کنیم.پ.ن1: بزرگترین نمونه زندگی عاشقانه که دیدم مربوط به پدربزرگ و مادربزرگم بود. مادربزرگ رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 102 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 10:37

به شکل یک موجود یخ زده رسیده ام کارخانه. سرما داخل بدنم رسوخ کرده. خودم را به بدنه ی شوفاژ اتاق میچسبانم تا کمی گرم بشوم. کم کم حرارتی ملایم داخل بدنم جریان پیدا میکند. هنوز بینی و ریه هایم منجمد هستند. میروم به سمت کیفم و در داخل کیف به دنبال گوشی موبایلم میگردم. لقمه ی صبحانه را بیرون می آورم و روی میز میگذارم اما هر چه نگاه میکنم گوشی را نمیبینم. ناگهان استرس بدی کل بدنم را فرامیگیرد." یعنی گوشی را جا گذاشته ام؟"  با خودم فکر میکنم"چطور به همکلاسی اطلاع بدهم. شماره اش را حفظ نیستم. هر روز چندین مرتبه با من تماس میگیرد و اگر پاسخ ندهم حتما نگران میشود.  " درحالی که مشغول جستجو هستم به خودم تشر میزنم که " آخر کدام آدم عاشقی را دیده ای که شماره ی تلفن معشوقش را حفظ نباشد؟ "  یادم می افتد که نه فقط همکلاسی که شماره هستی و خواهرک و مادر را هم حفظ نیستم.در همان حال ناگهان در اعماق جیب میانی کیفم موبایلم را پیدا میکنم که درون دفترچه ای پنهان شده. نفس راحتی میکشم و تصمیم میگیرم از این به بعد شماره افراد را نه از روی حافظه ی گوشی بلکه از روی رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 10:37

یه دختر متولد شصت و هشت داریم که فارغ التحصیل مهندسی شیمیه اونم با مدرک کارشناسی ارشد. یه پسر بانمک هم داریم که مدرک کاردانی حسابداری داره و نگهبان کارخونه است.این آقا پسر از اون دختر خانوم خوشش اومده و از طرق مختلف بهش پیام میده اما حاضر نیست رسما پا پیش بذاره. قبلا هم سابقه ی یک جدایی رو در زندگیش داشته. حالا این دخترخانوم کلی تحت فشاره چون به هرحال محیط کاره و از اونجایی که کارکنان این کارخونه ازجمله همین دو نفر در یکی از شهرهای کوچیک این اطراف زندگی میکنند، دختر بسیار معذبه و ناراحت. ****در سال های اخیر از این دست جریانات زیاد دیده و شنیدم. من نظری در این رابطه نمیدم. شما چه فکر میکنید؟ رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 74 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 10:37

نشستم تو اتاق انتظار سونوگرافی. دکتر هنوز نیومده. یه عالمه بیمار منتظر نشستند. اکثرا ناشتا هستند. مثل من. حالا معلوم نیست تا ساعت چند باید به انتظار ورود دکتر نشست. از سونو گرافی خوشم نمیاد. به حد مرگ باید آب بخوری بازم وقتی میری تو مطب دکتر میگه مثانه ات پر نیست. برو بازم آب بخور.نود درصد از معده دردهای من به علت این آب خوردن ها پیش اومده. با شکم خالی هی آب بخوریم و راه بریم.دیدن آدم های بیمار از یک طرف باعث میشه بفهمی اکثر مردم مثل خودت درگیر و گرفتار بیماری هستند و از طرف دیگه دیدن ناراحتی اونها، غمگینت میکنه. مخصوصا اون کوچولوهایی که با قیافه بی حال و خسته نگاهت میکنند. طفلکی ها خیلی گناه دارند. پ.ن:رخساره جون مراقب حال بیمارهات باش. اونا گاهی بداخلاق و عصبی هستند و به نظر میرسه که ساده ترین حرف ها رو نمیفهمند. ولی بدون اونا آدم هایی هستند که از درد و بیماری مستاصل شدند و دیگه زبون منطق براشون قابل درک نیست. عزیزم کارت خیلی سخته. اما دکترها از نظر مردم فرشته های نجات هستند. پس یک فرشته باش. رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

سلام. صبح بخیر.خدایا سپاسگزارم که یک روز دیگه فرصت دیدن روز و دنیا و تمام زیبایی هاشو به من دادی.سپاسگزارم که توان دادی تا صبح زود بیدار بشم و بیام سر کار.سپاسگزارم که کاری دارم و درامدی و محتاج دیگران نیستم.سپاسگزارم که قانع بودن رو به من آموختی و آدمی نیستم که برای مال دنیا حرص بخورم و روزهای عمرم رو با اعصاب خوردی پشت سر بگذارم.خدایا سپاسگزارم برای خانواده خوب و سالمی که دارم.سپاسگزارم برای دوستای مهربون و انسانی که به من دادی و سپاسگزارم که این قدرت رو بهم دادی که بتونم آدم های منفی و حسود رو از زندگیم بیرون کنم.*****همکلاسی میگه:آستین منو بافتی؟(اینو با آهنگ عمو زنجیرباف گفت)میگم: آره. بافتم و شکافتم.میگه: چرا؟میگم: خوب دوسانت بلندترشده بود. میگه: پس کی تموم میشه؟میگم: به امید خدا توی این هفته تموم میشه بعد میدم ماشین برات بیاره تهرانمیگه: نخیر. تموم شد میگی که خودم بیام بگیرمش.(بچه پررو خودش خودش رو دعوت میکنه)*****برای سنجد شیرینی کشمشی گذاشتم. چنان هیجان زده شده بود که بیا و ببین.*****یادم رفته بود کرایه خونه رو بدم. دیروز ناگهان یادم افتاد. رفتم مغازه صاحبخونه و در حالی که کا رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

سه روزه که دارم لحظه به لحظه سپاسگزاری میکنم و به نعمت های پروردگارم فکر میکنم و لحظات شاد و آرامتری دارم.مثلا امروز وقتی با مدیرم روبرو شدم که شروع کرد به متلک پرانی، آرامش خودم رو حفظ کردم و در دل گفتم: خدایا ازت سپاسگزارم که اولا شغلی دارم و بی کار نیستم و دوما مدیری دارم که هر وقت منو میبینه حتما در دلش به دانش، اطلاعات، نوع برخورد، مدیریت و یا نوع تربیت من غبطه میخوره که سعی میکنه با متلک هاش خودش رو راضی کنه. خدایا سپاسگزارم که با وجود تمام سختی ها و وسوسه های دستیابی به پست های بالاتر، اجازه ندادی برده کار بشم و روحم رو به پست و موقعیت بالاتر بفروشم.خدایا سپاسگزارم که مدیرم هرچه هست، حداقل یک مدیر تحصیلکرده است و در ظاهر هم که شده احترام مارو نگه میداره.و تمام اینها باعث شد دیگه عصبانی نشن و متلک های مدیرجان، نتونست روزم رو خراب کنه.حالا میخوام براتون از صاحبخونه ی شیرینم بگم.دیروز صاحبخونه جان گفتند: شب یلدا کجا بودی؟ گفتم: خونه دوستم. گفت: میخواستیم بیایم دنبالت بیای پیش ما. بعد از اینکه دخترمون رفته من و عیال خیلی تنها شدیم گفتیم شما هم تنها هستی بیای پیش ما، از این به بعد بی رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

بعد از سه روز بارندگی، امروز که  من با خودم چتر آوردم، هوا آفتابی شده.

****

یکی بیاد یه فیلم خوب معرفی کنه لطفا.

****

ممیزی که تا چند سال پیش خر بود حالا تبدیل شده به گل و گلاب این یعنی وقتی روی چیزی مسلط بشی ، به قول دوستی: دیگه حله

****

شاد باشید لطفا.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 113 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

دوستان سلام. امروز دیر اومدم پیشتون. صبح زود رفتم برای ام آر آی. بعد رفتم نونوایی. اومدم خونه و صبحانه خوردم و رفتم سراغ وصل کردن تکه های پلیور همکلاسی. بالاخره تموم شد. بعد ناهار ماکارونی درست کردم. زنگ زدم به هستی که گفت حدود ساعت سه میان دنبالم بریم کوه های اطراف برف بازی. ساعت یک و نیم بود. با عجله ناهار خوردم. ظرف هامو شستم و لباس هایی که انداخته بودم توی لباسشویی پهن کردم. نماز خوندم و لباس پوشیدم و راس ساعت سه راه افتادیم به سمت کوه ها. من که فکر نمیکردم به برف برسیم. ولی رسیدیم. اونم چه برفی به اندازه سی تا پنجاه سانت برف بود. قدم میزدی فرو میرفتی تو برف ها. عالی بود. هوای خوب. محیط تمیز. شادی و نشاط. یاد ایام بچگی. عالی بود. یاد برنامه شکرگزاری افتادم. دقیقا دیروز داشتم برای همکارا از خاطرات بچگی که بابا ما رو میبرد تیوپ سواری تعریف میکردم و میگفتم آرزومه که دوباره اون روزا تکرار بشه و حالا ناگهان امروز هستی چنین برنامه ای میگذاره. خدا چنان سریع آرزومو برآورده کرد که خودم هم باورم نمیشه. چنان خسته شدم از برف بازی که الان ولو شدم روی تخت و جون ندارم که تکون بخورم. خدایا سپ رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

آقا بعد از اینکه خودم خودم رو چشم زدم و اتاق تکی رو ازم گرفتند و منو روونه اتاق مسئول فنی کردند. یکسری تغییرات و تحولات ایجاد شد. اول اینکه رفتار مسئول فنی خیلی بهتر شده باهام. دوم اینکه وسط ماجراهای مربوط به باقی خانم ها و پرسنل آزمایشگاه قرار گرفتم و دیگه تو گود هستم و کسی چیزی رو ازم پنهون نمیکنه.از مزایای دیگه این که: اینجا قدیم ندیم ها یک سوییت مجزا برای مهمانان بوده. یعنی یک راهرو و یک اتاق و یک سرویس بهداشتی البته از نوع فرنگی داره. از راهرو هم پله میخوره میره بالای پشت بوم و یه زیر پله هم داره.در این زیر پله بنده یک سماور پیدا کردم که شیر آبش خراب بود. به تاسیسات زنگ زدم و اونها اومدند و شیر رو که رسوب بسته بود تمیز و پاکسازی کردند و گفتند سماور سالم سالمه. من هم دو سه روزی هست که از سماور استفاده میکنم. و در اولین فرصت دستم رو با بخار آب جوش سوزوندم. آخه سالها بود دیگه سماور ندیده بودم. بی هوا درب بالای سماور رو برداشتم تا ببینم داخلش چقدر آبه که بخار حسابی دستم رو سوزوند. ولی خوشبختانه وسایل کمک های اولیه در دسترس بود و تونستم زود دستم رو پانسمان کنم. و الان هم جز تیرگی و سوز رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 91 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

اول از هر حرفی و سخنی، یک سوال.من میدونم که نوشتنم شیوه درستی نیست و با گویشی عامیانه مینویسم. درحالی که اصول نگارش رو رعایت نمیکنم. مثلا به جای را مینویسم:رو یا به جای میدانم، مینویسم: میدونم. که خوب اینها اشتباه هستند. بیشتر برای صمیمانه تر بودن و راحت تر بودن به این روش مینویسم ولی آیا این کار درسته؟ آیا به ادبیات ما خدشه وارد نمیشه؟ آیا این نحوه نگارش در سالهای آتی باعث نمیشه شیوه نگارش و ادبیات اصیل فارسی زیر سوال بره؟ مدتی هست که به این موضوع فکر میکنم. نظر شما چیه؟ شما دوست دارید من چجوری بنویسم؟ لطفا نظر خودتون رو برام بنویسید. ممنون.****وقتی خوشحالی و وقتی در جمع قرار داری، انگار خدا دنیا رو برای تو ساخته. برای اینکه لذت ببری و زندگی کنی و شاد باشی.پنجشنبه و جمعه من دو تا فیلم دیدم. اولی : نزدیک ترفیلمی اجتماعی. با بازی های خوب. اما داستانی غیر واقعی از طبقه ای که قابل درک برای من نیستند.یک خانواده شهرستانی که معلوم نیست مرفه هستند یا معمولی. یک دختر با روابط آزاد و زندگی در اروپا و یک بارداری ناخواسته و پسر عمویی دکتر که حاضره با دختر ازدواج کنه و بچه نیمه فرانسوی دختر ر رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

دیشب یاد سال 1999 افتادم. وقتی قرار بود سال تحویل بشه و سال نوی میلادی شروع بشه. سال 2000.چه غوغایی بود.میگفتند قراره کامپیوترها از کار بیفتند.برخی میگفتند قراره دنیا به آخر برسه.خواننده های زیادی ترانه و موسیقی ساختند و خوندند.وقتی سال تحویل شد، همه هیجان زده بودند. شروع قرن بیست و یکم.حالا هفده سال از اون زمان میگذره. توی این سال ها هر بار یه سالی رو با ایجاد شایعه بزرگ کردند و گفتند قراره دنیا به آخر برسه و .....ولی دنیا هنوز ادامه داره.هفده سال از قرن بیست و یکم گذشته و در این هفده سال چه اتفاقاتی که نیفتاده.دقیقا توی همین ایام بود تو هفده سال قبل که برای بار اول با همکلاسی هم صحبت شدم.درباره سال 2000 و برنامه های کامپیوتری و صفرهای تعریف نشده.عمر خیلی سریعتر از آنچه که فکر میکنیم، میگذره و تموم میشه.قدر زندگی و عمر و جوونیمون رو بدونیم. رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

جالبه. یک سالی میشه که دیگه زیاد خرید نمیکنم. منی که دائم دنبال کفش و لباس بودم، یک سالی هست که خیلی درفکر خرید لباس نیستم. یعنی زمستون بیاد و من چکمه و پالتو یا بارونی نخرم؟برای خودم هم حسابی عجیبه.اصلا مدتی هست که وقتی میرم بیرون دیگه دنبال پوشیدن بهترین لباس ها و خیلی شیک و پیک بودن نیستم.نمیدونم تاثیر عبور از سی و پنج سالگیه یا تاثیر حضور همکلاسی.خوب میدونید چیه؟ وقتی یک نفر تو زندگیتون هست که براتون مهمه و دوستتون داره و شما هم دوستش دارید و از قضا نزدیکتون نیست، ناخواسته دیگه دوست ندارید وقتی میرید بیرون تمام چشم ها به دنبالتون باشه.وقتی نیست که لباس جدید شما رو ببینه، دیگه براتون مهم نیست که لباس جدید بخرید یا نخرید.وقتی میدونید رابطه شما ورای لباس وپسندیدن ظاهره، دیگه دنبال رنگ به رنگ شدن و ایجاد تنوع در پوشش خودتون نیستید.نمیدونم باید بگم بزرگ شدم، پیر شدم، بی خیال شدم یا کلا هیچکدوم. شاید باید بگم: خیالم راحت شده و اونی که میخواستم رو پیدا کردم و دیگه دنبال یافتن شخص دیگه ای نیستم و دیگه برام مهم نیست دیگرون درموردم چه فکری میکنند.شلخته نشدم ولی اون اندازه ای هم که در گذشته رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

چقدر خوبه که تو هستی. چقدر خوبه که اگه دوری  و نمیتونی الان بغلم کنی و بهم آرامش بدی، ولی میتونم با خیال راحت با یه بغض گنده باهات حرف بزنم و با خیال راحت بهت بگم که مدیر کارخونه زنگ زد و گفت به کارگرا بگم که تا آخر ماه نباید بیان سر کار. گفت معلوم نیست برای ماه بعد باهاشون قرارداد ببندند و گفت ما هم میتونیم بریم مرخصی.خوشحالم که تو هستی که وقتی برات تعریف کردم، دلداریم دادی و گفتی نگران نباش همه چیز درست میشه. گفتی اولا موقعیت تو اونجا اونقدر پیش پا افتاده نیست که به این راحتی بی خیالت بشن و ثانیا اگر هم اینجور باشه دوباره کار پیدا میکنی.من بغضو اشک میریختم و تو میگفتی: نهایتش اینه که میریم با هم رستوران باز میکنیم.خوشحالم که تو هستی. خوشحالم که تو رو دارم. خوشحالم که میتونم با خیال راحت باهات حرف بزنم. بغض کنم و گریه کنم. خوشحالم که تو هستی که کنارت آروم بشم.خدایا شکر بابت همه چیز. حتما در این اتفاقات حکمتی نهفته که من نمیدونم.خدایا شکر برای داشتن مادر و خانواده ی مهربانم.خدایا شکر برای حضور همکلاسی.خدایا شکر برای تمامی این لحظات.خدایا شکر برای سلامتی و نعمت زنده بودن و زندگی کر رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

سلام و صبح بخیر.چقدر خوبه که به اصرار هستی جانم، این پیج رو باز کردم و اینجا مینویسم.چقدر خوبه که شماها هستید و با حضورتون و کامنتهای پرمهرتون به من انرژی میدین و به زندگی دلگرمم میکنیدممنونم. از تک تک شما دوستای خوبم چه اونها که به من منت میگذارند و کامنت مینویسند و چه خواننده های خاموشی که همراهیم میکنند، سپاسگزارم.دیروز بعد از تلفن مدیرجان، من کلا در شوکی عظیم فرو رفته بودم. خبر خیلی ناگهانی بود. انتظارش رو نداشتیم. از اول ماه ناگهان شرکت پخش به بهانه تغییر مدیرعاملشان زد زیر تمام قرارهاش و محصولات موند رو دستمون. تولید خوابید. فکر میکردیم خیلی سریع شرایط تغییر میکنه ولی این اتفاق نیفتاد. الان بخش فروش به دنبال گرفتن نماینگی از استان های مختلفه و مطمئنا دو یا سه ماهی طول میکشه تا دوباره شرایط به حالت قبل برگرده. امیدوارم هرچه زودتر وضعیت رو به راه بشه.دیشب بعد از صحبت با مادرم و همکلاسی حالم بهتر شد. ولی انگار با یه پتک محکم کوبیده بودند روی سرم. منگ و گیج بودم. الان خدارو شکر بهترم.خدایا درسته که شرایط منفیه اما چند نکته مثبت وجود داره:1- این وضعیت باعث میشه قدر کارکردن رو بیشتر ب رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

فردا یه ممیزی مهم از طرف اداره نظارت بر بهداشت غذا و دارو داریم و پس فردا آخرین روز کاری برای کارگران هست. امید به خدا که تا هفته آینده فرجی میشه و اوضاع دوباره روبه راه میشه. توکل به خدا.این چند روز سرگرم کارهای ممیزی بودیم. فردا هم باید پاسخگوی ممیزها باشیم. امیدوارم همه چیز به خوبی و خوشی پیش بره و مشکلی پیش نیاد.دیروز رفتم جواب ام آر آیمو گرفتم و بردم به دکتر نشون دادم.وقتی جواب رو گرفتم رفتم نشستم رو صندلی انتظار جلوی میز اطلاعات و شروع کردم به باز کردن نامه ی جواب. نگهبان پوزخندی زد. انگار میخواست بگه تو که سردر نمیاری. اهمیت ندادم و نامه رو باز کردم. نوشته بود هیچگونه سنگ و زائده ای در مجرای صفرا دیده نشده و بافت نرمالی داره و....نفس راحتی کشیدم. پاکت رو بستم و با لبخند نگاهی به نگهبان انداختم. خداحافظی کردم و یکراست رفتم به مطب. دکتر بعد از دیدن ام آر آی و نتیجه نوار عصب و عضله پام، گفت هیچ مشکلی نداری و احتمالا اینها همه نتیجه استرس های محیط کار و اعصابته.گفتم پس شکم درد ها چطور؟ گفت احتمالا ای بی اس داری( روده تحریک پذیر) . هرچی اصرار کردم برام کولونوسکوپی بنویسه قبول نک رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 100 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15

بعضی از آدم ها هستند که در برخورد اول رفتار مناسبی دارند ولی از اطرافیان میشنوی که انسان های نرمال و قابل اعتمادی نیستند. سعی میکنی با احترام گذاشتن قلق اونها رو به دست بیاری. خوبند و خوب رفتار میکنند ولی زمانی که به علت مسئولیتی که داری ازشون میخوای که کارشون رو درست انجام بدن، شروع میکنند به بدقلقی و( ببخشید که اینجوری میگه) جفتک انداختن و تو میفهمی که هرچقدر به بعضی ها احترام بگذاری و سعی کنی با زبون خوش و محبت اونها رو به راه بیاری، هیچ فایده ای نداره.به قول سعدی شیرین سخن:اصل بد نیکو نگردد زانکه بنیادش بد استتربیت، نااهل را چون گردکان بر گنبد استاین عده از آدم ها همیشه خودشون رو در مورد هرچیزی محق میدونند. مثلا کارشناس آزمایشگاهی داریم که خودش رو با مدیر کارخونه مقایسه میکنه. چطور؟مدیر کارخونه و مدیر فنی و یکی دو نفر از ارشدهای کارخونه، هر روز صبح با سرویس از تهران میان کارخونه. یعنی ساعت شش از تهران راه میفتند (سعت پنج از خونه هاشون) و حدود هشت و ربع میرسند. بعدازظهرها هم ساعت چهار و نیم برمیگردند و طفلکیها حدود ساعت  هفت و نیم میرسند به خونه هاشون. من که چند باری با سرویس رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15